سال اول بود
بهش گفتم با مادر جمله بساز
گفت:با مادر دنیامو می سازم نه جمله ی شمارو
از بس قد و قواره اش کوچیک بود
از دوره ی مدرسه کریم چهل سانتی صداش می کردند
.
.
مسئول اعزام به قد و بالاش نگاه کرد
ازش پرسید: دانش آموزی؟
جواب داد: بله
بهش گفت: می خواهی از درس خوندن فرار کنی؟
ناراحت شد
ساکش رو باز کرد
کتاباش رو ریخت روی میز و گفت:
نخیر! اونجا هم درس می خونم
بعد کارنامه اش رو نشون داد
پر بود از نمرات خوب
.
.
وقتی خمپاره اومد و تکه تکه اش کرد
واقعا چهل سانت بیشتر نمیشد...