پدری با بغض میگفت: پسرم هر شب ،شامش را به اتاق می برد و به پدر بازیهایش می گوید: چقدر کبابش خام است! منکه نان خالی میخورم!
خدایا... بابت آن روز که گلایه کردم متاسفم...!!! من عصبانی بودم برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد و مــــــــــن پا فشاری می کردم...
همــهٔ چشـم امیـدش بـه در است
سلام بر دختر سه ساله که درسِ انتظار را با سن کوچکش به منتظران آموخت
آموخت که چگونه می باید منتظر باشند
منتظرانِ مهدی
از رقیه بیاموزید که به متاع دنیوی
به آب
به غذا
به لباس
به ...
به هیچ چیز نفروخت بابایش را
و از کربلا تا خرابه شام فقط و فقط
بابای خود را می خواست
بابای من کجاست؟