مرد ثروتمندی نزدیک روستایى در کنار ساحل ایستاده بود .
قایق کوچک ماهیگیرى از انجا رد شد که داخلش چند تا ماهى بود!
من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگه اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم ..بدون غذا .. بدون لباس.. از قرار گاه اومدم بیرون ...چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش .. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف بوته علف ...علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن ... با خودم گفتم آلان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته...
اما... مادر کودک اومد طرفش و بچش رو بغل کرد و گفت :
با خودم گفتم باید امشب حمله کنیم ... رفتم و به سربازام گفتم باید امشب حمله کنیم ... یه سردار میخواهم که بره و به باقرخان خبر بده که بعد از نماز صبح حمله میکنیم ...اما بدونید هر کس برود امیدی برای زنده موندنش نیست...
یکی بلند شد و گفت : من میرم !گفتم نه تو زن وبچه داری .. یکی دیگه بلند شد گفتم نه تو مادرت تنها میمونه .... یه نفر بلند شد گفت: من میرم چون من نه زن و بچه دارم نه پدرو مادر ...گفتم باشه .. صبح یه اسب بهش دادم و رفت...
اون سردار جوون رفته بود و خبر داده بود و وقت برگشتن از پشت با تیر زده بودنش ... خودش رو به زور رسونده بود به قرارگاه ... به طبیب گفتم این از سربازهای خوبه منه ...سعی کن حتما معالجش کنی ...
اونجا بود که فهمیدم اون زن موها شو کوتاه کرده بود و اومده بود تو میدون و وقتی طبیب میخواست معالجه ش کنه به خاطر این که بدنش را لخت نبینه نذاشته بود پیرهنش رو دربیاره ...
در آخرالزّمان بنیاد خانودهها به شدّت سست و آسیب پذیر
خواهد شد و فسادها، فتنهها و آفتهای فراگیر این دوران،
در متن تمام خانههای شرق و غرب عالم نفوذ خواهد یافت
و نه تنها فرزندان که پدران و مادران را نیز فراخواهد گرفت:
"در آخرالزّمان، خواهی دید که پدران و مادران.