(قائم آل محمد)

پیامبر(ص) مـــیفرماید:مــــهدى از فرزنـــــــــدان مــــن است که چـــــــهره اش چـــون ستاره تــابان است .

(قائم آل محمد)

پیامبر(ص) مـــیفرماید:مــــهدى از فرزنـــــــــدان مــــن است که چـــــــهره اش چـــون ستاره تــابان است .

شهید علی تجلایی

شهید حسن شفیع زاده

شهید حسین خرازی

شهید دکتر مصطفی چمران

شهید مهدی باکری

شهید امیر اسدی

شهید امیر اسدی

شهید حاج محمد ابراهیم همت


ای نفست یار و مدد کار ما
کی و کجا وعده ی دیدار ما
http://www.pcparsi.com/uploaded/pc517ceedd0e8778f4c6248ddd71571ba5_khandeh.jpg

انتخاب

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمردرا با ریش های بلند جلوی در دید.
 
به آنها گفت:" من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید،
 
بفرمایید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم."

انها پرسیدند:"آیا شوهرتان خانه است؟"

زن گفت:"نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته."

آنها گفتند:"پس ما نمی توانیموارد شویم."

عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.

شوهرش به او گفت:"برو وآنهابگو شوهرم آمده، بفرمایید داخل."

زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند:"ما با هم داخل
 
 خانه نمی شویم."

زن با تعجب پرسید:"چرا!؟"یکی از پیرمرد ها به دیگری اشاره کرد و
 
گفت:" نام او ثروت است."و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:"
 
نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید
 
که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم."

زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهر
 
 گفت:"چه خوب،ثروت را دعوت می کنیم تا خانه مان پر از
 
 ثروت شود!"ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:"
 
 چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟ "

عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:" بگذارید
 
عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود."

مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:"کدام یک
 
 از شما عشق است؟ او مهمان ماست."
 
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه
 
 افتادند. زن با تعجب پرسید:"شما دیگر چرا می آیید؟"

پیرمرد ها با هم گفتند:
 
" اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید بقیه نمی آمدند
 
 ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!


 چشمه

استاد شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود .بعد از یک پیاده روی

 طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت

کنند.استاد به هر یک از آنها آب داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب  یک مشت

 نمک درون لیوان  بریزند ٬شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند

آب را بنوشند  چون خیلی شور شده بود.

بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه

بنوشند  و همه ازآب گوارای چشمه نوشیدند .

استاد پرسید :آیا آب چشمه هم شور بود ؟ همه گفتند آب بسیار خوش طعمی بود.

استاد گفت : رنج هایی که در دنیا  برای شما در نظر گرفته شده است  نیز هم مثل 

 مشت نمک است نه بیشتر نه کمتر.

این بستگی دارد که لیوان باشید یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید .

پس سعی کنید چشمه باشید  تا بر رنج ها فائق آئید .