شهید علی تجلایی
شهید حسن شفیع زاده
شهید حسین خرازی
شهید دکتر مصطفی چمران
شهید مهدی باکری
شهید امیر اسدی
شهید امیر اسدی
شهید حاج محمد ابراهیم همت
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمردرا با ریش های بلند جلوی در دید.
انها پرسیدند:"آیا شوهرتان خانه است؟"
زن گفت:"نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته."
آنها گفتند:"پس ما نمی توانیموارد شویم."
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت:"برو وآنهابگو شوهرم آمده، بفرمایید داخل."
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند:"ما با هم داخل
زن با تعجب پرسید:"چرا!؟"یکی از پیرمرد ها به دیگری اشاره کرد و
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهر
عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:" بگذارید
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:"کدام یک
پیرمرد ها با هم گفتند:
چشمه استاد شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود .بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.استاد به هر یک از آنها آب داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند ٬شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند آب را بنوشند چون خیلی شور شده بود. بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشند و همه ازآب گوارای چشمه نوشیدند . استاد پرسید :آیا آب چشمه هم شور بود ؟ همه گفتند آب بسیار خوش طعمی بود. استاد گفت : رنج هایی که در دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز هم مثل مشت نمک است نه بیشتر نه کمتر. این بستگی دارد که لیوان باشید یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید . پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فائق آئید .