عارفی را پرسیدند: چگونه صبح خویش آغاز کردی؟ گفت: با تاسف بر دیروز و بیزاری از امروز و خوار داشتن فردا!. گفت به سختی می کوشم. پرسید: آیا به خواسته خویش رسیده ای؟ گفت: نه! گفت: این، دنیایی ست که عمر خویش در طلب خواسته هایش صرف کرده و بدان نرسیده ای پس، چگونه خواهی بود درباره ناخواسته هایش؟ مردی صاحب خانه خود را گفت: چوب های این سقف را اصلاح کن که صدا می دهد. صاحب خانه گفت: نترس که تسبیح می گوید. مستاءجر گفت: از آن می ترسم که او را رقت قلب دست دهد و به سجده افتد.عارفی به دولتمندی گفت در طلب دنیا چگونه ای؟
برگرفته شده از saghebezahra.blog.ir