
که اینچنین رد ِ قدم هایش را
بوسه میزند ...
خاک می دهد به دستش
تا
تربت
تحویل گیولا برای چه تاخیر کردا ای؟
شاید برای آمدنت دیر کردهای
وقتی نگاه آینه را پیر کردهای
دیری است آسمان مرا شب گرفته است
خورشید من، برای چه تأخیر کردهای؟

ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
“ﻣﺮﮒ” ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ
“ﻓﺎﺻﻠﻪ” ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ . ..



من دوری از حرم کشیده ام و درک میکنم
این روزها ضریح قدیمی چه می کشد...

و چه انتظار بزرگی است
اینکه بدانی
پشت هر “دوستت دارم”
چقدر دوستت دارم . . .
[







کجا به دنبال خدا می گردی؟
خدا در قلب انسانهای بی کینه است ،
قلبهای زلال و شفاف