گوش طفل مرا ز جا کندی بی مروّت حیا کن از سر من دختر تو چگونه راضی شد که شود پاره گوش دختر من؟ ** مثل این گوشواره، ای نامرد بین بازارها فراوان است تو به انگشت من قناعت کن قیمت گوشواره ارزان است ** چِقَدَر باید التماس کند چادر دختر مرا بدهید دست خود را کشیده تا نیزه به یتیمم سر مرا بدهید ** چِقَدَر تازیانه و سیلی مگر از غصّه هاش بی خبرید پای او کوچک است و کم طاقت لاأقل روی ناقه اش ببرید ** بسکه از تازیانه ها خورده سیر گشته، غذا نمی خواهد وعده تشت را به او ندهید جز پدر از شما نمی خواهد ** وسط شهر هرچه می خواهید دائماً سنگ بر سرم بزنید چوبتان را به لب خریدارم ولی از این سه ساله درگذرید ** اینکه در خود خزیده سردش نیست درد پهلو کشیده خم شده است با همین قدّ کوچکش امشب چِقَدَر مثل مادرم شده است محسن ناصحی