(این قصّه از زبان امام حسین(ع) خطاب به دردانهی سه ساله اش؛ حضرت رقیه(س) بیان شده است.) هنوز بیداری کوچک غمگین من؟ شب به نیمه رسیده است. دشت آرام است؛نه شیههی اسبی،نه همهمهی سپاهی،نه نعرهی دلهره آور سواری.
چرا نمی خوابی عزیز خسته ی من؟ اگر امشب نخوابی، سفر فردا را تاب نخواهی آورد.اگر نخوابی، توان رفتن نمی یابی.
می گویی بابا؟... بابا خوابیده است، همین نزدیکی...آرام ترین خواب.نه،نه دخترم تشنه نیستم.چه جام گوارایی بود که نوشیدم.دستی مهربان،لب های عطش زده را به خنکای آبی زلال سپرد.چه دستی! هنوز کبودی دیروز را با خود داش