شکسته بال ترینم ، کبود می آیم
من از محله ی قوم یهود می آیم
از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن
از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید
کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد
از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد
از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند
به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند
به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام
از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد
من دیر رسیدم. شبیه حضرت عباس میخواست به میدان برود. حتی از «حر» هم دیرتر رسیده بودم! اما گویا هنوز هم دیر نشده بود.
شبیه شمر با کلاه خود و شمشیر و زره، در میدان جولان میداد و وقیحانه به قصد خود اعتراف میکرد. سمت راست میدان، اهل حرم و سبزپوشان ایستادهاند. و سمت چپ، سرخ پوشان. چقدر نزدیک و چقدر دور!مشکل بود تا باور کنم که اینجا کربلا و امروز عاشورا است؛ ولی شبیه بود!
شبیه حضرت عباس از امام اذن میدان میخواست. امام در زمینه شور میخواند و شبیه عباس با شور پاسخ میداد؛ اما سرخ پوشان همه خارج از دستگاه و بیتحریر میخواندند.
من خیلی دلم میخواست امام را ببینم؛ اما دور بود و چهرهاش را خوب نمیدیدم. امام با دست مبارک، بر تن شبیه عباس کفن پوشاند. شبیه عباس برق آسا به قصد آب بر اسب جست. اسب بال گرفت و تماشاگران غوغا کردند.
و حَقُّ الحَجِّ أن تَعلَمَ أنّهُ وِفادَةٌ إلی رَبِّکَ و فِرارٌ إلیه مِن ذُنوبک و به قبولُ توبتِک و قضاءُ الفَرض الّذی أوجَبَهُ اللهُ علیک.
و امّا حق حج این است که بدانی حج ، زیارت و مهمانی خدا و فرار از گناهان به سوی اوست و توبه تو با حج پذیرفته می شود و به وسیله ی آن ، عملی که خدا بر تو واجب کرده است ادا می شو